تغییر، چیزی است که همه ما را به وحشت می اندازد چه در آغاز یا پایان یک رابطه قرار بگیریم ، یا جا به جا شویم، وارد شغل جدیدی بشویم و حتی کسی را که دوستش داریم از دست بدهیم جزء تغییرات محسوب می شوند و چه خوب و چه بد باز هم باعث استرس است. هیچ کدام از موارد بالا اتفاقات شبیه به هم نیستند ولی همگی آنها نیاز به سازگاری و هماهنگی ما دارند و همین کار باعث استرس ما می شود. ما نمی دانیم نتیجه تغییرات چه می تواند باشد آیا مثبت است یا منفی؟ و این آگاهی نداشتن از نتیجه، ما را به وحشت می اندازد چون گاهی تغییر منفی می تواند نتایج مثبتی را به ارمغان آورد و یا بالعکس. چرا مغز در مقابل تغییر مقاومت می کند و چطور می توانیم این حالت را تغییر دهیم؟
دقیقا تعریف تغییر چیست؟
تغییر، «اصلاح» محیط، وضعیت یا شرایط روحی – جسمی یک شخص است. این تعریف بر این نکته دلالت دارد که هر انسانی تمایل دارد بداند دنیایی که در آن زندگی می کند چطور کار می کند و هر زمان که اتفاقی برای او می افتد که متفاوت با دانسته اوست می توان گفت که با تغییر مواجه شده است. تغییر به شکل های مختلفی در زندگی ما ظاهر می شود. همه ما با تجربه جوان بودن، پیر شدن، ازدواج کردن، فارغ التحصیل شدن، تغییر متناوب شغل، رفتن به یک شهر یا کشور دیگر، تصادف کردن و از دست دادن والدین آشنا هستیم و از نظر احساسات، نگرش شاد یا غمگین به این وقایع داریم. ولی خوب بودن یا بد بودن اتفاقات نیست که احساسات ما را بر می انگیزد بلکه فاکتورهای روانی مانند خوی و سرشت، حال و حوصله و میزان IQ ، همگی عوامل تأثیرگذار بر ما هستند. هر وقت که به یک اتفاق بر می خوریم که با باورهای اصلی ما مغایرت دارد احساس استرس خواهیم کرد. حتی اتفاقاتی مانند ازدواج، تعطیلات یا آشنا شدن با کسی که می توانند خوش آیند باشند باز هم استرس زا هستند بنابراین حتی تغییرات مثبت نیز استرس زاست.
چرا تغییر انقدر مشکل است؟
- مغز انتظار دارد چیزهای خاص به همان حالت باقی بماند.
ما به طور غیر عقلانی تمایل به جلوگیری از تغییر داریم و بدون اینکه ضرورتی داشته باشد فکر می کنیم زندگی مان دچار مشکل شده است. روش تربیتی و طبیعت ما در شکل گیری باورهای ما در مورد دنیا موثر است. با مرور زمان همانطور که بزرگ می شویم و تجربه کسب می کنیم مغز در حال توسعه یافتن است. به همین نسبت نگرش ما نسبت به دنیا در حال وسیع تر شدن است. کودکان تطابق بیشتری با تغییرات دارند چرا که هنوز باورهایشان شکل نگرفته اند و هنوز در حال تجربه کردن و وسیع تر کردن دیدگاه جهانی خود هستند. همانطور که پیر می شویم مغزمان در هنگام مواجه با تغییرات با مشکلات بیشتری مواجه می شود چراکه باورهای ما شکل گرفته و در ما ریشه دوانده است. به طور مثال اگر بخواهیم به حیوانی مانند سگ آموزش دهیم باید از زمان تولگی حیوان باشد هیچ کس نمی تواند به حیوان پیر چیزی را آموزش دهد. هر چقدر زودتر چیزی را یاد بگیرید سخت تر می توانید آن را تغییر دهید.
- به دنبال دوستانی هستیم که مثل ما از تغییر دوری می کنند.
اطلاعات جدید مغز ما را اذیت می کنند به همین دلیل ما متمایل به داشتن دوستانی هستیم که باورهای ما را تقویت کنند حالا چه درست باشند چه نادرست. وقتی افراد زیادی با ما موافق هستند ما به راحتی می توانیم در مقابل منطق غیر قابل انکار بایستیم .
- ما از به هدر رفتن وقت و تلاش مان متنفر هستیم.
گاهی تغییر مربوط به از دست دادن چیزی می شود و مغز ما از دست دادن را دوست ندارد. زمانی که از نظر عاطفی روی کسی سرمایه گذاری می کنیم و با تغییراتی مواجه می شویم برایمان بسیار سخت است چراکه دوست نداریم وقت و انرژی که تا به حال صرف کرده ایم به هدر برود. یا پروژه ای که کاملا می دانیم به شکست منجر می شود ولی نمی خواهیم آنرا کنار بگذاریم چون برای آن انرژی و وقت گذاشته ایم. در واقعیت، هیچ زمانی به هدر نرفته است بلکه این مغز است که دوست دارد قضیه را اینطور ببیند. در این زمینه آزمایشی انجام شده است فرض کنید بیماری خاصی زندگی انسان ها را تهدید می کند، دانشمندی دو راه درمان پیدا کرده است ولی مطمئن نیست کدام درست است و انتخاب را به عهده شما می گذارد. درمان اول تضمین می کند از 600 نفر 200 نفر را نجات دهد و درمان دوم احتمال می دهد یک سوم آنها را نجات دهد و دو سوم دیگر از بین می رود. حالا شما بگویید کدام را انتخاب می کنید؟ اکثرا درمان اول را انتخاب می کنند در صورتی که هر دو درمان یک نتیجه را دارد ولی با فرم متفاوت بیان شده است. دلیل آن این است که در درمان اول صحبت از نجات است و در درمان دوم کلمه از بین رفتن آمده است مغز ما در مقابل این کلمه حساس است و راه اولی را انتخاب می کند؛ چراکه از دست دادن مساوی با تغییر است و مغز این گزینه را رد می کند.
چطور بهتر با تغییر رو در رو شویم؟
طبیعتا نمی توان عملکرد مغز را تغییر داد ولی می توان آن را به نفع خودمان تغییر دهیم. اساسا مغز اطلاعاتی را که با دانسته هایش هماهنگ است دوست دارد و می فهمد. اگر مغز شما به اندازه کافی در روش های متفاوت، تغییر را تجربه کند، به شما این اجازه را می دهد که با این فهم و درک جلو بروید که تغییر چیزی است که شما می توانید به وسیله آن نجات پیدا کرده و حتی از مزیت هایی بهره مند شوید. البته رسیدن به این فهم به حرف آسان است. در این حالت شما از تغییر هراسی ندارید چراکه اطلاعات ذخیره شده در مغز شما ثابت می کند که این ترس غیر ضروری است.
1- نتایج استرس آور تغییر را بپذیرید.
برای شروع باید استرس را که قسمت غیرقابل اجتناب تغییر است بپذیرید. در غیر این صورت مجبور خواهید بود خود را از تمامی تغییرات ناراحت کننده دور نگه دارید که این امکان پذیر نیست.
2- تصور کنید تغییر یک نرم افزار است که باید آپ گرید شود.
به زندگی خود مانند یک سیستم عملیاتی نگاه کنید که یک نرم افزار دارد. همانطور که دنیا تغییر می کند و سیستم عملیاتی ما تکامل پیدا می کند دیگر برنامه ها و اپلیکیش های گذشته کار نمی کنند. به همین دلیل باید به روز شوند تا بتوانند در شرایط جدید (تغییر) عمل کنند.
3- از ترسیدن نهراسید اما همیشه به بالا نگاه کنید.
وقتی ترس به شما راه پیدا کرد جلوی آن را نگیرید و بعد راهی پیدا کنید که با دیدگاه مثبت به جلو بروید. گاهی ناراحتی هایی که در اثر یک تغییر در زندگی ما به وجود می آیند باعث می شود که ما فکر کنیم انجام آن غیر ممکن است. اشکالی ندارد در این حالت به خودتان اجازه دهید فریاد بزنید، گریه کنید ولی بعد از آن به دنبال راهی باشید که از وضعیت جدید لذت ببرید.
بعد از تمرین کافی و منظم، دیگر مدیریت کردن تغییر، به نظر ترسناک نمی رسد و با تمرین کافی دیگر از طرف تغییرات زندگی مورد اصابت بمب استرس قرار نمی گیرید. تنها راه ناپدید کردن ترس و استرس این است که آرام باشید و ناشناخته ها را در آغوش بگیرید.