ماجرا تکراریست و عملاً به یک اتفاق کلیشهای تبدیل شده است.
زن یا مردی که ازدواج قبلیاش با مشکلات روبرو بوده، با فرد تازهای در زندگی آشنا میشود. بلافاصله ارتباطی عمیق و قوی ایجاد میشود و حتی ممکن است فکر کند که میتواند با این تازهوارد خوشبخت شود؛ یا در دل بگوید «این بار میدانم چطور زندگیای سرشار از شادی آغاز کنم».
زن یا مردی که در زندگی و خانواده مشکلات بسیاری دارد این فرصت را پیدا کرده که ازدواج کند. قطعاً نمیخواهد مشکلاتش را هم وارد زندگی جدید کند. با خود میگوید «دوران غم و اندوه تمام شد».
به نظر میرسد نیرویی مغناطیسی افراد را در مدتی کوتاه یا به اصطلاح «در نگاه اول» به یکدیگر جذب میکند و حس میکنند نیمه گمشدهشان را پیدا کردهاند. گاهی اوقات این جاذبه آنقدر قوی است که حتی باعث خاتمه دادن به زندگی مشترک قبلی، یا رها کردن خانواده (پدر و مادر) شود اما این قدرت دوام ندارد و چیزی نمیگذرد که زوج جدید نیز دچار مشکلات ریز و درشت شده و با جر و بحثهای روزمره رابطهشان را ادامه میدهند… تا آیندهای احتمالاً کوتاهمدت.
جر و بحثها ممکن است درباره هرچیزی باشند. صدای تلویزیون کمی بلند است، یکی از طرفین فراموش کرده پاسخ پیامک دیگری را بدهد و غیره. اگرچه موضوع بحثها و مشاجرات معمولاً پیش پا افتاده است ولی در درون هر یک از آنها مجموعهای پیچیده از احساسات درحال فوران میباشد: حسادت، عدم اعتماد، کمبود محبت و توجه، دلخوری، خشم و یا ترکیبی از اینها. در این شرایط میتوان چیزی را از عمق عواطف گوناگون رشد داد. چیزی که اگر فرد شحاعت کافی برای تکیه دادن به آن را داشته باشد میتواند به بهبود شرایط و آرامش هردو منجر شود. درست مثل موجسواری که آموخته تا وقتی بر باد تکیه نکند نخواهد توانست بر روی موجها حرکت کند.
شکستن قفل گذشته
شاید تجربه کرده باشید که بر اثر یک اتفاق یا گفتگو با یکی از آشنایان، احساساتی که مدتها قبل در شما مرده بودند دوباره زنده میشوند. بسیاری از ما یاد گرفتهایم که عواطفمان را به جای نیرویی قوی و طبیعی، به چشم یک بیماری ببینیم و همیشه سعی در مخفی کردن و کنترلشان داشته باشیم. این فرهنگ، متاسفانه، روزبه روز در حال گسترش است و افراد کمتری متوجه این موضوع هستند که میتوان از این نیروی خدادادی چه استفادههایی کرد!
خوشبختانه لازم نیست کار زیادی انجام دهیم. کافیست آنچه حس میکنیم را بصورت کنترلشده نشان دهیم. بله ما را «دیوانه» خطاب خواهند کرد اما اگر در روابطمان با دیگران دیوانه باشیم، اگرچه خلاف جهت آب شنا میکنیم، اما نباید شرمگین شویم. اینکه توانستهایم در اوج دیوانگی دوست بداریم و دوست داشته شویم بیشک به افزایش اعتماد به نفس و حس سرزندگی و نشاط در ما میانجامد.
و اما خبر بد: گرفتن مدرک دکترا در رشته اخترشناسی بسیار سادهتر از ابراز کنترلشدهی عواطف قدرتمند درونمان است.
خبر بدیست اما کمی به آن فکر کنید. پیش از اینکه شروع به تحصیل در مقطع دکترا کنید لااقل 18 سال درس خواندهاید و طی این 18 سال دیگر به خوبی آموختهاید که چه میخواهید و چه باید کرد. اما در مورد ابراز کنترلشدهی احساسات تمام عمرتان – که البته بیشتر از 18 سال تحصیل پیش از مقطع دکترا است – را به تلاش در جهت عکس پرداختهاید.
در کودکی و سالهای ابتدای نوجوانی میآموزیم که چه احساسی باید داشت و چگونه باید آن حس را در خود ایجاد کنیم. احساسات خوب و بد به اندازه آب و هوای خوب و بد طبیعی هستند اما به مرور یاد میگیریم آنچه از نظر دیگران درست است را باید انجام دهیم و به همین دلیل به خوبی میآموزیم چگونه از احساساتی که قرار نیست داشته باشیم فرار کنیم. زمان میگذرد و در جوانی توفان عواطف و هیجان به ما امان نمیدهد. و متاسفانه چون همیشه فقط از مواجهه با احساساتمان فرار کردهایم، حالا نمیدانیم در این دریای توفانی چطور شنا کنیم.
اجازه دهید همینجا مارتا را مثال بزنم. این زن زندگیاش را حسابی به هم ریخت. به خاطر مردی که از نظر مارتا «کامل» بود. اما پس از مدتی مارتا چنان دچار عدم تعادل احساسی شده بود که خودش فکر میکرد دیوانه شده است. احساسات فروخفته قدیمیاش دوباره ظاهر شده بودند. بیشتر آنها عواطفی سردرگم بودند که بدون کنترل شدن سرکوب شدند؛ و نه موضوعاتی که با پدر و مادرش دربارهشان بحث کرده باشد. وقتی مارتا بچه بود همه میدانستند که پدرش علاوه بر مادر مارتا همسر دیگری نیز دارد. اما در عین حال همه سعی میکردند وانمود کنند که مشکلی نیست و امورات به خوبی میگذرند. این قانون نانوشته بر خانه حکمفرما بود و قرار نبود کسی چیزی بروز دهد. مارتا نیز، مانند بسیاری از ما، عمیقاً تحت تأثیر قوانین حاکم بر خانه بود. بنظر میرسید این قوانین مثل قوانین طبیعت هستند و کسی در درستی و لزوم احترام به آنها شک ندارد.
مارتا در خوداگاهش از مادرش متنفر بود. اما در ناخوداگاه خود حسادت، حس عدم امنیت روحی، و خشم را فرومیخورد و سرکوب میکرد. بعدها او با مردی آشنا شد که دقیقاً همین احساسات را – به هر دلیل – در او بیدار میکرد. مارتا معشوق مردی بود که اهل خیانت نبود ولی هروقت مارتا احساسات سرکوب شدهاش را سر او خالی میکرد؛ او هم بصورت ناشیانه و بچگانهای سعی میکرد مقابله به مثل کند و در پی تلافی بود.
علاوه بر عضلات جسمیمان، عضلات احساسی نیز لازم داریم
اگر شما هم مانند مارتا کسی را پیدا کردهاید که احساسات پیچیدهای را در شما ایجاد میکند، بهتر نیست در مواجهه با او قویتر عمل کنید؟ اینکه فقط هرچه به ذهنتان رسید بگویید یا تکنیکهای دم دستی که در و همسایه روی همسر و دوستانشان تست کردهاند را بدون ملاحظه ویژگیهای شخصیتی همسرتان اجرا کنید، برای عملکرد قویای که پیشنهاد شد کافی نیستند. اگر تجربه سردرد و ضعف یا گریههای ناشی از فشار روحی را داشتهاید میدانید احساسات انسان تا چه حد میتوانند بر جسم او اثر بگذارند.
انرژی عاطفه یک امر واقعیست و تقویت آن تنها از طریق خفه کردن احساسات بدست نمیآید، بلکه لازم است بر عواطف خود مسلط باشید و نیز آنها را هدایت کنید. معمولاً ما نیز مانند مارتا الگوهای همیشگی لازمالاجرا را دنبال میکنیم. اینکه با احساسات مهم و مؤثر خود چطور تا میکنیم، تا حد زیادی به گذشته ما برمیگردد.
اگر میخواهید عضلات احساسی داشته باشید 6 نکته را فراموش نکنید:
1- به یاد داشته باشید احساسات شدید، موجب واکنشهای شدید جسمی میشوند و این امری کاملاً طبیعی است. ممکن است حس کنید که دلتان میخواهد به کسی یا چیزی ضربه بزنید، چیزی را بشکنید یا پاره کنید، به جایی مشت بکوبید یا با صدای بلند مثل ابر بهار گریه کنید. ممکن است حس کنید دل پیچه گرفتهاید یا سردرد و یا گلویتان از شدت بغض درد میکند. میتوانید تمام این علائم را ندیده بگیرید و ظواهر آنها را سرکوب کنید و هرچه سریعتر مانند همیشه و مثل یک فرد سالم بدون مشکل شوید؛ که قطعاً روش اشتباهیست. این لحظه تنها کاری که باید بکنید تخلیه خواسته فیزیکیتان است، البته بصورتی که آسیبی به خودتان یا کسی وارد نشود. به جای پرتاب کردن مانیتور یا گوشی تلفن همراه، کافیست کفشتان یا هرچیزی که خراب نشود را محکم و بارهای روی زمین بکوبید. همان دستمالی که در آن های های گریه میکنید – و البته کار درستی است – را ریز ریز کنید تا بخشی از این فشار روحی تخلیه شود. بدوید. هرچه دل تنگتان میخواهد را با قلم روی کاغذ واقعی – و نه تایپ کردن روزمرهوار در یک فایل ورد – بنویسید. اگر دوستی دارید که مورد اعتمادتان است؛ وقتی میخواهید گریه کنید بهتر است کنار او باشید.
2- درباره احساساتتان حرف بزنید و خاطره دفعاتی که قبلاً چنین احساساتی داشتهاید را در ذهن مرور کنید. فکر میکنید این مشکل هرچه هست فقط به رابطهتان برمیگردد؟ مطمئن باشید که اشتباه میکنید. با یک نفر که سنگ صبور و مورد اعتمادتان است حرف بزنید. نکته مهم اینست که این فرد نباید در مشکل شما درگیر باشد. اگر چنین فردی دم دستتان نیست، نقاشی کنید، بنویسید، ترانههایی که به عواطف شما و آنچه رخ داده است مربوطند را بخوانید و گوش دهید و از اینکه حین این فعالیتها خشم یا غصه یا دیگر احساستان دوباره ظهور کند، با تخلیه فیزیکی آنها استقبال کنید.
3- افکار منفی را بدون قضاوت پاسخ دهید. حین پیشنهادات قبلی بخشی از ذهنتان مرتب پیغام میدهد که «بچه نشو»، «این حرکاتت خجالتآوره»، «زن باید مأخوذ به حیا باشه»، «مرد که گریه نمیکنه». به این هشدارهای مزاحم پاسخ دهید: «نه!احساس میکنم لطمه خوردهام و فشار روحی زیادی روی من است». اگرچه همه ما راحتترین راه را که همان قضاوت کردن حرکات و واکنشهای فیزیکی خودمان و تعبیر «بچهبازی و کار خجالتآور و …» از آنها است را ترجیح میدهیم اما این راحتترین راه، راه درستی نیست. روش درست البته سختتر است: احساسات خود را تا میتوانید تجربه کنید و از سرزنش خود و درنتیجه فرونشاندن اجباری آنها دست بردارید.
4- تا اطلاع ثانوی از طرف رابطهتان دوری کنید. در حرف و کلمات خیلی ساده است ولی میدانم که عمل کردن به این مورد اراده زیادی لازم دارد. هر لحظه دلتان میخواهد تماس بگیرید، پیامک بدهید، قرار بگذارید یا حداقل از مسیری که ممکن است او را اتفاقی ببینید رد شوید. اما یک «نه» قاطعانه به خود بگویید. درغیراینصورت با ادامه دادن قرارها و ارتباط و درنتیجه ایجاد احتمال برای مشاجرات بعدی، خود را به فردی وابسته تبدیل میکنید و هرچقدر این وابستگی بیشتر شود، فشار روحی و تبعات آن نیز بیشتر خواهد بود. آنچه تضمین میدهم اینست که در تمدید ارتباط – از هر طریق اعم از چت و پیامک و قرار حضوری – شما هر بار منتظر پاسخی هستید که فرض میکنید منطقی است و البته چنین پاسخی دریافت نخواهید کرد. و خیلی باید خوششانس باشید که به جای آن پاسخی که خود باعث مشکلات بعدی یا پیچیدهتر شدن مشکلات قبلی نشود دریافت نکنید. اما تا کی باید هرگونه ارتباطی با او را قطع کرد؟ تا وقتی که دیگر در خود تمایلی به ارتباط با او نبینید. حالا در دنیای شما، او یکی است مثل دیگران.
5- انبساط آری، انقباض نه. یادتان باشد که درحال تلاش برای یادگیری واکنشهای جدید هستید و قرار نیست آنچه حس میکنید را محدود سازید. ممکن است از غصه خوردن خوشتان نیاید. یا تجسم خودتان درحال گریه و دلتنگی و خشم و تنفر، باعث شود با خود تصمیم بگیرید که هرگز چنین حالاتی از خود نشان نخواهید داد، حتی در خلوت. اما بهترین کار اینست که فقط به آزاد کردن احساسات در شکلی درست فکر کنید. کسی که از باران متنفر است اگر سعی کند که خود را درحال قدم زدن زیر باران تصور کند، بیشتر احتمال دارد که در واقعیت زیر باران قدم بزند؛ تا کسی که حتی چنین تصوری را هم بر خود ممنوع میکند.
6- احساسات، امواج دریا هستند. برمیخیزند، سخن میگویند و پایین میافتند. فکر کردن بیش از حد به آنچه مایلید طی مشاجراتتان بگویید و یا اینکه چطور حرف آخر را بزنید و جوابهای دندانشکنتری بدهید، کار عاقلانهای نیست. فرض کنید دریا مواج است و میخواهید در میان آنها راه بروید، بدون اینکه بر زمین بیفتید. برای اینکه تعادلتان را از دست ندهید به نیرو احتیاج دارید. در دریای توفانی احساسات نیز باید همینطور رفتار کنید. بهرحال آنچه که باید کنترل کنید گامهایتان است و نه توفان. ممکن است نتوانید توفان را آرام کنید ولی اگر قدمهای خوبی بردارید در نهایت احساس رضایت و اعتماد به نفس خواهید داشت.
احساسات سرشار از انرژی برای زندگی شما هستند. هرچه بیشتر آنها را تجربه کنید و در حین این تجربیات، عملکرد خود را چکشکاری کنید، فردی قویتر و سرزندهتر در مواجهه با شکستهایتان خواهید بود.
جالب بود هرچند نمیشه گفت که همیشه اینطوره
ممنون بابت مطالب زیباتون
پاینده باشید